درصد نسبتا قابل توجهی (با توجه به روحیه رودربایستی ما ملت) به اجرای مجری به عنوان نقطه ضعف برنامه رأی داده بودند.این نه ننگآور است و نه خندهدار.
یادمان نرود که این برنامه میتواند مهمانمحور باشد یا مجریمحور. هیچکدام هم بهتر یا بدتر از آن یکی نیست. «شب شیشهای» با تاکید بر مهمانهایش اجرا میشود و قوت و ضعف میگیرد و مثلا برنامههای فرزاد حسنی متکی بر اجرا و شگردهای خود حسنی است.
این نه عیب رشیدپور است و نه حُسن حسنی. اینکه خیلیها این 2 نفر را با هم به عنوان 2 رقیب مقایسه میکنند؛ یا رشیدپور را محافظهکار و بیاطلاع قلمداد میکنند و حسنی را باسواد، جسور و پیشرو، موضعی کاملا شخصی و سطحی است. به نظر میآید، در نگاه کلیتر تصویر اصلی ماجرا این طوری است.
صدا و سیما و دستاندرکارانش تصمیم گرفتهاند برنامهای شفاف بسازند، ستارهها یا چهرهها را بیاورند، با آنها گپ بزنند. این سیاست کلی در همه جای دنیا مرسوم است و در جهت تبلیغ رسانه و حتی گاهی با کاربرد تفهیم مردم در موضوعی یا روشن کردن بعضی ابهامات ساخته میشود.
این طوری است که ستارهها و چهرهها دوست و آشنای صدا و سیما شناخته میشوند . این برنامه را هم بالاخره یک نفر باید اجرا کند. حالا اینکه چطور و چگونه، کاملا به اهداف برنامه و شیوه انتخاب مجری و توقعی که مجری از برنامه و خودش دارد، برمیگردد. مثلا اینکه مجری چقدر دوست دارد خودش را در برنامه پررنگ(BOLD) کند یا نکند. در دوربین زل بزند یا نزند، خودش را به عنوان یک همه چیز تمام و همه چیز فهم در برنامه مطرح کند یا نه و غیره.
تمام اینها انتخاب مجری است و اینکه چگونه بخواهد برنامه را با توجه به تعریفهایش اجرا کند. البته در این شکی نیست که باید برای داغ شدن و جذاب شدن برنامهاش هر تلاشی بکند (اینکه رشیدپور این کار را میکند یا نه بماند) و این تلاش هم فقط به شکل اعتماد به نفس کاذب و پرروگری یا جر و بحث و جدال با مهمانها نمود پیدا نمیکند و هزار تا راه دارد.
به هر حال، خیلی دوست داشتیم راجع به اینها با خود رشیدپور هم مفصل حرف بزنیم که نشد. ولی یک شب (شب حاتمیکیا) این فرصت پیش آمد که مهمان استودیوی شب شیشهای باشیم و از اول تا آخر برنامه با آنها.
آفیش ورودمان به جامجم با ماشین بود؛ ولی آخر سر هم ماشینمان را راه ندادند. زنگ زدند استودیوی «شب شیشهای» که آقا بیایید مهمانهایتان را ببرید. بعد یک راننده خرسند با بیسیم و تشکیلات آمد جلوی در جامجم دنبالمان تا برویم تپه صبا (در وصف خوشحالیاش همین بس که میخواست علاوه بر ما 4- 3نفر دیگر را هم از جلوی در بعدی سوار کند، همهاش هم میگفت، راهی نیست سوار شوید، خلاصه خدا رحم کرد).
صدای قورباغه و جیرجیرک گوش آدم را کر میکرد. از وسط جنگل تاریک و مخوفی گذشتیم، بوی شمال میآمد (شاید اگر سر برمیگرداندیم دریا را هم میدیدیم) رسیدیم بالای یک تپه. عجب جای غریبی! پس این است جایی که شب شیشهایها برای خودشان پیدا کردند.
دلشورهمان این بود که مثل سر برنامه کولهپشتی مافیا بازی در بیاورند و به دوربین گیر بدهند و بعد هم کلی دنگ و فنگ، به همین دلیل، از راه باریکی که شبیه کوچه باغ بود پاورچین و بیسر و صدا رفتیم سمت استودیو. باید یک پارکینگ و یک ساختمان نیمهساز و یک کم پاره آجر و تیرآهن را رد میکردیم. همچنان صدای جیرجیر و غورغور میآمد. یک کانکس و یک استودیو و ما مثل یتیمان کوفه آواره و تنها آنجا.
هیچ خبری نبود. ساعت 8:30 بود. از سنگ و علف صدا در میآمد ولی از هیچ آدمی در نمیآمد. در همین لحظه آقای محمود محمودی ( که بعدها فهمیدیم دستیار تهیه است) سر و کلهاش پیدا شد و گفت:« جلوی در که اذیتتان نکردند؟». بالاخره یکی پیدا شد که به ما سلام بکند. ما هم پرسیدیم:«رشیدپور و آقا ابراهیم آمدند؟» گفت:«رشید پور 5دقیقه است رسیده و دارد کتش را در میآورد و آقای حاتمیکیا هم 2دقیقه است رسیده و دارد مینشیند روی مبل و جفتشان با دختر حاتمیکیا و پیرهادی (تهیه کننده «به نام پدر» ) و پسرکوچک پیرهادی در آن اتاق نشستهاند».
پشت درهای بسته
گفتیم:مذاکرات قبل از مصاحبه است؟ گفت:« نه، دارند گپ میزنند». گفتیم:« ما میخواهیم از این مرحله(!) عکس بگیریم و بشنویم چی میگفتند.» گفت:«بروم بپرسم.» رفت و آمد گفت:« تا2 دقیقه دیگر میآیند بیرون و آقای رشیدپور هم گفته نه نمیشود بیایند (ولی تو همان فاصله رضا جلالی از پشت درهای بسته چندتایی عکس گرفت و این اولین و آخرین پاپاراتزی بازی بود که توانستیم در بیاوریم) رشیدپور که آمد و ما را شناخت، گفت: اگر میگفتند بچههای «همشهریجوان»، میگفتم تشریف بیاورید داخل اتاق. (و با این حرف آخرین امیدمان ) را به وجود حاشیه و هیجان در گزارش، ناامید کرد) ازش پرسیدیم: «راست بگویید چی میگفتید در آن اتاق؟
گفت:«یک چیز شخصی بود( به ما هم گفت چی، ولی قول دادیم چاپ نکنیم) برنامه «شب شیشهای» کم حاشیه، آرام و منظمترین برنامهای بود که میتوانی در عمرت دیده باشی.
استودیو و محل ضبطش در واقع کنج یک استودیوی بزرگتر بود که «صبح تهران» و «رنگینکمان» را هم در آن ضبط میکردند که استودیو «کوله پشتی» در مقابل آن درندشت به حساب میآمد. رشیدپور و حاتمیکیا نشستند سر جاهایشان و مثل بچههای خوب منتظر شروع ضبط بودند.
رشیدپور من را صدا کرد. «خانم! بیا ببین ما حرف و تقلب قبل از مصاحبهای نمیکنیم». گفتم: «قبول». حاتمیکیا گفت:«اصلا همه لطفش به همین است که قبل از مصاحبه حرفی نزده باشیم و من هیچ چیز راجع به سؤالها ندانم».
آرام بدون هیچ هیجانی
داشتند دوربین و دم و دستگاه میکاشتند و یک نفر هم (ناصر اکبری) به صورت زنده کیبورد میزد که تا آخر برنامه هم همینطور به صورت آنلاین این کار را انجام میداد (حتی وقتی موسیقی لازم نبود انگشتهایش روی دکمهها بالا و پایین میرفت).
رشیدپور هم بهاش یک ندا داد که تا آخر برنامه دو تا آهنگ «از کرخه تا راین» و «بوی پیراهن یوسف» را برود. (حاتمی کیا نزدیک یک ساعت وقت داشت واسه آخر برنامه و بخش موسیقی حس بگیرد) پشت دوربینها هم دختر حاتمیکیا و آقای پیرهادی نشسته بودند.
پیرهادی داشت میگفت:«چرا آهنگ «خاک سرخ» را نزنند». دختر حاتمیکیا گفت: «چون به گوش آشنا نیست، بعد هم با ارگ خوب در نمیآید». از دختر حاتمیکیا پرسیدم. مجله چی میخواند؟ گفت:«هفت و نسیم».
گریمور (بهمن صنیعی) در همین لحظات داشت با سر و روی رشیدپور و حاتمیکیا ور میرفت. ما فقط صدای پیام بازرگانیها را میشنیدیم؛ آنهم به صورت دالبی. ولی پیام به کار کی میآمد آنجا. همه درگیر و دار شروع برنامه بودند. ضبط شروع شد. خب، از این به بعد اتفاق هیجانانگیز خاصی پیش نمیآید.
همه چی روی روال خودش مثل برق و باد یک ساعت میآید و میرود. بدون هیچ شلوغ بازی و حاشیهای.
به هر حال، برای خالی نبودن عریضه همین قدر بدانید که وقتی برنامه تمام شد همه مثل فنر پریدند و کاسه کوزه را جمع کردند و دسته جمعی تا ماشین جناب حاتمیکیا قدم زنان گل گفتیم و گل شنفتیم و آقای رشیدپور هم قول دادند دیویدی برنامه را منهای چند دقیقه پایانیاش هرچه سریعتر به حاتمیکیا برسانند و در آخر اینکه هیچ کس آنجا یک لیوان آب نه به دست ما که دست خانواده حاتمیکیا و آقای پیرهادی هم ندادند ولی خوش اخلاقیشان خودش یک دنیا ارزش داشت، خداییش.
به شرطی که شایعهپراکنی نکنند
رضا کیانیان را در برنامههای تلویزیونی، زیاد ندیدهایم. او زیاد مصاحبه نمیکند (و فقط درباره بازیگری حرف میزند). با این حال او در شب شیشهای شرکت کرد. ما هم با کیانیان تماس گرفتیم و راجع به رفتنش به شب شیشهای و اینکه چرا حاضر شده در برنامه شرکت کند، با او حرف زدیم. او به سؤالهای ما جواب داد. ولی برای اینکه بتوانیم حرفهای او را کامل بیاوریم مجبور شدیم سؤالها را حذف کنیم.
چند سالی است که تلویزیون تولید و پخش برنامههای جسورانهتر را شروع کرده است (حتی در پخش سریال و فیلم). در دوران آقای ضرغامی هم این اتفاق افتاده است. امکانی به وجود آمده است که در بعضی برنامهها (مثل صندلی داغ یا همین شب شیشهای) گفتوگوهای بیپردهای صورت بگیرد تا برخی سامانههای دروغین (و چیزهایی که به اشتباه در پرده بوده) به هم بریزد و این باعث آشتی تعدادی از آدمها هم شده که کمتر توی تلویزیون میدیدیمشان.
پس این در نفسش چیز بدی که نیست، خیلی هم خوب است (شیوهای از اجرای برنامه که سالیان سال است در همه جای دنیا وجود دارد). منتها چنین برنامهای حتما باید استانداردهایی را رعایت کند. مثلا نباید وارد حریم خصوصی آدمها بشود چون این، خیلی بد است. ولی مسائل اجتماعی باید مطرح بشود و اصلا باید بحث و سؤال در این زمینه پیش بیاید.
وقتی مدیریت تلویزیون به یک مجری اجازه میدهد که کمی جسورانهتر برنامهاش را اجرا کند و سراغ موضوعاتی برود که کمتر مطرح شده است، بالطبع برنامهاش داغ و پربیننده میشود. این قضیه برای فیلمها هم اتفاق میافتد، فیلمهایی که در آنها حرفهای ناگفتهای زده میشود، قطعا پرفروشتر میشود. این هم چیز خوبی است و اصلا بد نیست چون میبینیم همان حرفها بعد از آن بارها زده میشود و هیچ مشکلی هم پیش نمیآید.
یک گفتوگوی سالم، گفتوگویی است که سمت شایعه نرود چون شایعه با «شنیدهایم» شروع میشود و اساسش بر دروغ و ندانستن است. پس هر کس میتواند آن را چربتر کند و برای اینکه حرفش خریدار داشته باشد، به آن شایعه، دروغهای بیشتری اضافه کند. شایعه، خوراک آنهایی است که غیبت میکنند، غیبت هم نه فقط از نظر مذهبی و دینی که از نظر فیزیکی و طبق قانون فیزیک هم چیز بدی است.
چون ذهنت را از بدی انباشته میکنی و در نتیجه، بدی میپراکنی ولی اگر از خوبی پر کنی، خوبی منتقل میکنی. اینکه یک مجری در برنامه تلویزیونیاش میگوید: «شنیدهایم تو با فلانی لج هستی»، در واقع دارد از یک رسانه ملی و تریبون یک دولت با همین کلمه «شنیدهایم» (که هیچ پایه و بنیانی ندارد) شایعه درست میکند و این، باعث میشود چند نفر بیشتر پای برنامه بنشینند و فرداشب هم باز بنشینند تا شایعههای بیشتری ببینند و بشنوند که کی چی میگوید و سازندگان برنامه هم همین برایشان کافی است؛ رسالت یک برنامه این نیست.
یک برنامه خوب باید مباحث اجتماعی را به چالش بکشد ولی خب، چون شایعه سادهتر است سازندگانش بیشتر به سراغش میروند و شایعه میسازند و آنوقت است که میگویند یک دیوانه که یک سنگ بیندازد در چاه، 100 تا عاقل نمیتوانند آن را بیرون بیاورند.
آقای «رشیدپور» در برنامه پرسید «قبول داری که 2طرف شرط هستند؟» بله، طرف مقابل هم 50درصد برنامه است.
کسی که در چنین برنامهای شرکت میکند باید خودش را در معرض نظرسنجی قرار بدهد ولی اگر قسمتی از برنامه اشتباه بود، نباید به آن بخش تن بدهد. مثلا من در «شب شیشهای» از آن قسمتی که یک کلمه میگویند و میخواهند عکسالعمل نشان بدهی یا حست را بگویی خوشم نمیآید چون جای بحث و تحلیل وجود ندارد. من به خاطر همین گفتم در این قسمت شرکت نمیکنم و لطفا برای من اسامی نخوانید.
من دوست ندارم حرف کلی بزنم یا بگویم خوب است یا بد است، این عادت بد خیلی از ماست که نظرات کلی میدهیم. درست این است که اگر قرار است راجع به چیزی نظربدهیم با جزییات و دقیق نظر بدهیم. من خودم در این برنامه شرکت کردم چون بارها و بارها از من درخواست کردند و بعد من اجازه خواستم چند قسمتش را ببینم.
چند قسمت را دیدم و بعد رفتم. دعوت این برنامه را پذیرفتم تا ثابت کنم یک بخش برنامه هم مهمان است و 2نفر با هم میتوانند برنامه خوبی را بسازند. خواستم بگویم چنین برنامهای را میشود به خوبی اجرا کرد. در عین حال، محترمانه برگزارش کرد و لزومی هم ندارد دعوا بشود یا به کسی توهین بشود.
اگر کانال خصوصی مخصوص پرداختن به حواشی هر موضوعی مثل سینما یا غیره وجود داشته باشد، اشکالی ندارد به حاشیه هم پرداخته شود چون کانال خصوصی مخاطب خودش را دارد. ولی تلویزیون تریبون نظام جمهوری اسلامی است و کارش به حاشیه پرداختن نیست. تلویزیون خوب است به متن بپردازد و بیاید به مسائلی بپردازد که واقعا وجود دارد و آن را تحلیل کند.
نه اینکه راجع به چیزی که نیست و وجود ندارد حرف بزند و نظر بدهد. به هر حال، هر برنامهای و هر شبکهای وزن برنامهاش را خودش مشخص میکند؛ اینکه برنامهاش در چه اندازهای است و سطح و ارزش آن چقدر است.
گفتوگوی خوب گفتوگوی بد
شبی که میهمان برنامه شب شیشهای، فرشید منافی بود، سؤال اساماسی رضا رشیدپور درباره برنامهاش بود و موفقیت عملکردش. برای برنامهای که در شبهای پرستارهاش آمار اساماسها تا 052هزار تا هم بالا میرفت، آن شب به زحمت یکسوم این آمار حاصل شد.
خیلی راحت میتوان این را حاصل تاثیر ستاره روی برنامه دانست و اینکه در حالت خوشبینانه، شب شیشهای و رضا رشیدپور، بدون ستاره، تا دوسوم ریزش مخاطب دارند! سوی دیگر این بازی، فرزاد حسنی ایستاده که بهانه این یادداشت، مقایسه این دو با هم است. برای فرزاد حسنی یک ویژگی بزرگ قائلم؛ اینکه مخاطبان تلویزیونی یا دوستش دارند یا از او متنفرند و حد وسطی در کار نیست.
همین یعنی اهمیت مجری و برنامهاش. چنین آدمی – بسته به میهمانی که میآورد- درصد پایینی افزایش یا ریزش مخاطب دارد. ولی تفاوتها به همینجا ختم نمیشود. رضا رشیدپور - جدا از تکیهکلامها و شکل اجرا که تا حد زیادی آنها را وامدار فرزاد حسنیست- اطلاعات عمومی خوبی ندارد.
این را در حوزههای مختلف ثابت کرده. برای همین وقتی میهمانش پاسخ یک سؤال جنجالی از پیشطراحیشدهاش را به شکلی خلاف انتظار میدهد، او نمیتواند از دل این جواب به سؤال تازهای برسد و ناچار مسیر گفتوگو را عوض میکند. بعکس این ویژگی در فرزاد حسنی وجود دارد.
او به هر حوزهای سرکی کشیده و- شاید نه در همه حوزهها عمیق ولی در سطوح رویی- حداقل به موضوعاتش مسلط است، میهمانش را بازی میدهد. نکته بعدی هم رابطه حسنی و رشیدپور با آدمهای مقابلشان است. حسنی بخش عمدهای از میهمانانش را معمولا میشناسد و با آنها گرم میگیرد، درحالی که رشیدپور جاهایی از دیدن میهمانانش ذوقزده میشود یا در مقابلشان گارد میگیرد.
گمان میکنم مسئله برنامه «باران کوثری» مثال مناسبی باشد برای همه این اتفاقهایی که از آن حرف زدم. شاید اصلیترین تفاوت میان رشیدپور و حسنی مسئله «فن گفتوگو» و دانستن قواعد این بازی باشد.
گفتوگوها را به 3 گونه میتوان تقسیم کرد؛ گفتوگوکننده مهاجم، گفتوگوشونده مهاجم و پینگپنگ متقابل. غیر از حالتی که رشیدپور در حالت مهاجم قرار دارد و بر طرف مقابلش برتری آشکار پیدا میکند -هرچند این گفتوگوها هم به نظرم گفتوگوهای خوبی نیستند- در 2 شکل دیگر، او کاملا برنامه را به طرف مقابلش میسپارد.
اینکه نتوانی در مقام گفتوگوکننده از یک جایی قلاب بیندازی و کنترل بازی را بهدست بگیری، مرگ گفتوگویت است؛ چیزی که- هرچند در حسنی- برخی با بیانصافی نامش را «بیادبی» میگذارند ولی به قوت وجود دارد و او کمتر شده کنترل گفتوگویش را به دست طرف مقابل بدهد و با هر حربهای پس از چند دقیقه، همهچیز را دوباره به دست میگیرد و خودش گفتوگو را جلو میبرد.
دورهمی خوش میگذره
اینها چند مورد تا حدودی خواندنی است که از لابهلای حرفهای بچههای پشت صحنه کشیدیم بیرون.
فهرست اولیه مهمانان را رشیدپور و قنبری- تهیهکنندگان برنامه- در میآورند و بعد آن را میسپارند به آقای کریمان- مدیر گروه اجتماعی شبکه 5- و بعد هم فهرست میرود دست آقای رجبی معمار- مدیر شبکه تهران – تا OK شود. ولی غیر از این، ممکن است که یک مورد استثنایی مثل علی دایی به خاطر قهرمانی سایپا، پیش بیاید که سریع پیگیری میشود و بعد تأیید و بعد هم دعوت از مهمان.
بچههای شب شیشهای، یکی از هیجانانگیزترین برنامهها را شب «رضا صادقی» میدانند چون جواب خیلی از سؤالهای خودشان را هم گرفته بودند؛ سؤالهایی مثل اینکه رضا صادقی واقعا با عصا راه میرود یا نه؟ بعد هم آخر شب، رضا صادقی تا 2ساعت بعد از برنامه میماند و برایشان میخواند و به همه برو بچ بخش امضا میدهد و عکس یادگاری و...
میگویند:« چرا! خب شده که کسی عصبانی شود یا بهاش بربخورد و این را هم تو برنامه ( یا موقع پخش آگهیها) نشان بدهد ولی رشیدپور همیشه روآنتن از دل آدمها در میآورد (وقتی میگوییم شنیدهایم آقای جاسبی بدون خداحافظی رفته بیرون و کلی عصبانی بوده، من و من میکنند؛ نه، خب... چرا... یک کم ناراحت که بود...).
پشت صحنهایها میگویند تو فامیل، همه از صبح یا زنگ میزنند یا اساماس که «مهمان برنامهتان کی است؟ ارزش داره ببینیم یا نه؟ خونه بمونیم یا نه؟» یا خیلیها بعد از برنامه زنگ یا اساماس میزنند که « دیدید فلانی حال رشیدپور را گرفت؟!» یا «رشیدپور خوب گذاشت تو کار فلانی!».
البته معدودی اینجا میگویند «هنوز برای خیلیها جا نیفتاده که برنامه و گفتوگوی چالشی به این معنا نیست که فقط جواب هم را بدهند یا حال بگیرند. بلکه قرار است موضوعی حل یا بررسی شود.»
« 10 بار با مهمانها چک میکنیم.» میگویند از صبح تا 2 دقیقه به آمدن مهمان، 10بار با مهمان یا مدیر برنامهاش چک میکنیم که حتما مطمئن باشیم میآید.
تاکشو دیگر چیست؟
تاک شو (Talk show) به برنامهای گفته میشود که جذابیت اصلیاش را از کلام یا گفتوگو میگیرد. پس با این تعریف، باید خیلی از برنامهها را وسط آورد و آنها را به عنوان تاکشو حساب کرد. پس آن تعریف بیسر و ته که تاکشو را برنامهای با محوریت مصاحبه عنوان میکند، کنار میگذاریم و به راحتی با اتکا به این تعریف جدید، برنامه حجتالاسلام قرائتی (درسهایی از قرآن) را هم در این طبقهبندی قرار میدهیم.
از اولین روزهایی که تلویزیون با صدا همراه شد و این توانایی را به دست آورد که پخش زنده داشته باشد، تاکشوها هم به نمایش درآمدند. اما اولین برنامه تلویزیونی که به طور رسمی اسم تاکشو بر آن گذاشته شد، برنامه «دیروقت دیروقت» بود که در اواخر دهه40 میلادی از شبکه آر.تی.ای پخش میشد و با دعوت از مهمانهای مشهوری که خیلیها در آن زمان حتی یک بار هم قیافهشان را ندیده بودند ، کلی سر و صدا کرد و جزو برنامههای تاپ آن زمان شد.
نکته جالب این است که فرمت برنامههای آن زمان با زمان ما چندان تفاوتی نداشت. به هر حال، برنامهای که جذابیتش را از کلام میگیرد، نباید چندان نیازی به تکنولوژی روز داشته باشد. اینجور برنامهها هنوز که هنوز است، جزو پرطرفدارترین برنامههای شبکههای مختلف تلویزیونی هستند که با انواع و اقسام مختلف گونههایشان امروزه دیگر تبدیل به یکی از عادتهای دیداریمان شدهاند و به راحتی نمیتوانیم کنارشان بگذاریم.
کاش ما مجریها یک کار داشتیم
مرتضی حیدری، مجری برنامه زنده گفتوگوی ویژه خبری شبکه 2، گاهی «شب شیشهای» را میبیند و معتقد است جای این برنامه در تلویزیون خالی بوده و شب شیشهای توانسته همه بینندهها را جذب کند و در خود تلویزیون هم حتما این برنامه را میبینند. او هم به عنوان کسی که تجربه اینجور برنامهها را دارد، حرفهای جالبی برایمان دارد.
یکی از دلایل جذابیت تاکشوها، مهمانها هستند. هر چقدر محبوبیت، شهرت و مقبولیت بیشتری داشته باشند، مخاطب زیادتری را جذب میکنند. دلیل دیگر، خود مجری است؛ اینکه چقدر مردم قبولش داشته باشند. شاید همان برنامه با همان مهمان با مجری دیگری، نگیرد. صراحت بیان و زمان پخش هم مهم است.
هیچکس به اندازه مجری به مهمان نزدیک نیست. بقیه عوامل هم میتوانند مؤثر باشند اما هر چه ارتباط رژی (اتاق کارگردانی) با مجری کمتر باشد، بهتر است. در دنیا، تاکشوهای موفقی داریم. وضعیت مجریهای آنجا با ما قابل مقایسه نیست. از 25 تا 90 میلیون دلار میگیرند. سونا و ورزش، در برنامه روزانهشان است. استرس ندارند. اما من باید تمام روز کارهای دیگری بکنم، بعد آخر شب، یک برنامه با موضوع دیگر را روی آنتن ببرم. کاش ما مجریها یک کار داشتیم. وقت میگذاشتم برای مطالعه و تحقیق روی برنامه هر شب. اما واقعیت زندگی، این نیست. من باید به مطب بروم تا بتوانم درآمد داشته باشم.
من الان برای هر برنامه حداکثر یک ساعت وقت دارم. خوب درنمیآید؛ حتی اگر آمادگی روحی باشد، خستگی جسمی کار روزانه نمیگذارد! این ذهنیت فشار بیرونی به یک برنامه گفتوگوی زنده همیشه هست: بینندهها فکر میکنند وقتی میگویند «وقت نیست» یعنی اینکه مدیران تلویزیون احساس خطر میکنند و میخواهند ماجرا را قطع کنند.
اینطور نیست ما در رسانهای هستیم که ثانیهاش هم مهم است با اینکه 15دقیقه هم اضافه میکنیم، باز هم کم میآوریم؛ در ضمن، این کمبود وقت، زمانی اتفاق میافتد که بحث گل میکند، آن وقت ما باید مصاحبه را ببندیم تا افت نکند. تمام کردن مصاحبه در اوج خیلی خوب است. باید سؤالات مهم را در اواسط برنامه پرسید چون شنیدن اینکه سؤال زیاد داشتیم اما وقت نداشتیم، زیاد برازنده نیست.
احساس میکنم سؤالی که قابل طرح است را باید پرسید؛ به شرط آنکه انگیزه، شکستن خطوط قرمز برای جذب مخاطب نباشد. انگیزه این باشد که سؤالی که همه دارند و در حالت عادی پرسیده نمیشود را بپرسیم؛ این نوع سؤالات الان خوب است. هر اتفاقی که بتواند مخاطب را درگیر کند، خوب است اما نباید اصل را فراموش کنیم؛ اصل در تاکشو، گفتوگو و مهمان و صراحت برنامه است. اگر قرار باشد آیتمها و چیزهای جانبی، ریتم اصلی برنامه را بیندازد، خوب نیست.
درسهایی از قرآن «تاکشو» موفقی است
شهیدی فرد، تهیه کننده و مجری برنامه پرطرفدار «مردم ایران سلام» که در پرونده کاریاش، «اینجا فرداست» هم دیده میشود، بیشتر از چند دقیقه شب شیشهای و اجرای رشیدپور را ندیده بود؛ برای همین بیخیال حرف زدن راجع به این برنامه شد. از او خواستیم نظراتش را راجع به این جور برنامهها برایمان بگوید.
استاندارد ثابتی نمیشود دربارة تاکشوها تعریف کرد. هر برنامه، کلیدی دارد که آن کلید به برنامه دیگر نمیخورد. هر برنامه بسته به هدفگذاری و اجرا در رسانههای دولتی و خصوصی، قواعد خاص خودش را دارد. ما حتی نمیتوانیم با توجه به نمونههای خارجی، برنامه بسازیم چون محل زندگی و شرایط فرهنگی و اجتماعی هر جایی متفاوت است؛ اما منکر استفاده از تجربیات خارجیها نیستم.
گفتوگوها یا سیاسی است یا انتقادی یا تفریحی یا اطلاعاتی که هر کدام قواعدی دارد امّا به شدت به مجری وابسته است. قبل از هر چیزی مهم است که او با چه اطلاعاتی، با چه کسی و با چه ویژگیهای میخواهد حرف بزند. بهنظرم مجری باید مثل یک آدمرسانهای، مدام اطلاعاتش را جمع و به روز کند. طبیعی است که نمیشود در عرض یک روز، اطلاعات کاملی جمع کرد؛ بنابراین فکر اینکه یک مجری همه فن حریف باشد چه در ایران و چه در بقیه جاها فکر غلطی است.
به هر حال هر مجری حوزة اطلاعاتی مشخصی دارد و بسته به هدفگذاری برنامهسازها به کار دعوت میشود. اما یک مجری باید پرسشگر و کنجکاو باشد و تکنیکهای متفاوتی را به غیر از سئوال مستقیم بهکار ببندد؛ نقل قول و شایعه هم خوب است. هر کاری میکنیم، باید اخلاق را رعایت کنیم، همه چیز ما در سایه اخلاقیات انجام میشود.
آموزههای دینی ما میگوید آبروی هر فرد مهم است و غیبت نکنید و دروغ نگویید. بعضیها غیبت یکی را میکنند یا پته کسی را روی آب میریزند. مچگیری، غیراخلاقی است اما نقد منصفانه جواب میدهد. برنامة خوب برنامهای است که در هر لحظهاش به یاد خدا بیفتید. اگر برنامهسازیمان در سایة اینها باشد، به استفاده از حربههای شیطانی نیازی نیست.
شاید استفاده از این حربهها برنامه را جنجالی کند و آن را سر زبانها بیندازد اما تداوم و خوشنامی ندارد. شهرت و بدنامی با هم نمیارزد. برنامهای که مبانی اخلاقی دارد موفق است. تاکشو ایرانی مختصات خودش را دارد.
ما به خاطر ویژگیهایمان میزانسن متفاوتی داریم؛ پایمان را دراز نمیکنیم، جلوی مهمان طور خاصی مینشینم، نحوة نشستنمان فرق دارد. با قواعد بومی و فرهنگیمان باید صحنه را بچینیم تا جواب بدهد. به نظرم درسهایی از قرآن نمونة موفقی از تاکشو بوده که جواب داده و موفق است. ساخت تاکشوهای ایرانی سرگرمکننده و اطلاعات محور، شدنی است.
پرطرفدار ، داغ و مردمی
اینها چند تا از مشهورترین تاکشوهای دنیا هستند که همچنان پرگاز و پرطرفدار به پیش میروند.
شوی اوپرا وینفری
این برنامه، رکورددار پخش روزانه (بیش از 23سال) و مجری ثابت آن یعنی خانم اوپرا وینفری ثروتمندترین زن هنرمند دنیاست. در رایگیری مجله تایم در سال98، شوی اوپرا به عنوان یکی از بهترین برنامههای تلویزیونی تاریخ انتخاب شد. بسیاری از شوخیها و تکیهکلامهایش به فرهنگ پاپ آمریکا نفوذ کرده و جزء جداییناپذیری از آن شده است.
یکی از بخشهای بسیار مهم برنامه مصاحبه اوپرا با اشخاص مشهور است. نوع گفتوگوی اوپرا کمتر چالشی است و به اصطلاح کمتر طرف مقابل را میچلاند. او بیشتر سعی میکند با مهمانش گپ بزند.
جان تراولتا، لئوناردو دیکاپریو، محمد علی کلی، جورج بوش، تام کروز و مایکل جکسون از آدمهای بسیار مشهوری هستند که در برنامه اوپرا ظاهر شدهاند؛ برنامهای که به طور همزمان در 26 کشور دنیا پخش میشود. نمونه ایرانیاش شاید صندلی داغ باشد.
لری کینگ لایو
یک برنامه بسیار پرمخاطب از شبکه سی.ان.ان که با نویسندگی و اجرای مجری کهنهکار آمریکایی «لری کینگ» هر شب به نمایش در میآید. این برنامه که در سال1985 کلید زده شده است تا حالا همینطور یک نفس جلو آمده است و در آمارگیری شبکه سی.ان.ان به عنوان پرمخاطبترین برنامه شبکه معرفی شده است. لری کینگ فقط در آمریکا هر شب حدود یک میلیون نفر را پای گیرندهها مینشاند.
لری کینگ هم انگار هر کسی را که دوست داشته به برنامه دعوت کرده و با تسلط بینظیرش حرفهای مگو را به هر زوری از زیر زبانشان بیرون کشیده؛ اشخاصی چون ناتالی پورتمن، جان بون جووی، هیلاری کلینتون، جورج بوش و تیم برتون در این برنامه شرکت کردهاند. این برنامه هر شب حوالی ساعت11 از شبکه سی.ان.ان پخش میشود. معادل ایرانی آن را میشود گفتوگوی خبری مرتضی حیدری و شب شیشهای دانست.
دیروقت با کونان اوبراین
یکی از معروفترین تاکشوهای دنیا که با اجرای کونان اوبراین هر شب (در اروپا آخر هفته) از شبکه ان.بی.سی پخش میشود. این برنامه که شامل بخشهای کمدی، مصاحبه و قسمتهای موزیکال است، در واقع ادامهای است بر برنامه «دیروقت با دیوید لترمن» .
زبان نیشدار و طنز گزنده اوبراین در برخورد با مهمانهایش و همچنین اجراهای زنده بعضی از خوانندههای مشهور باعث شده است که این برنامه (که شبیه برنامههای شبهای تابستان شبکه3 خودمان است) به یکی از پرطرفدارترین برنامههای زنده آمریکا تبدیل شود. اوبراین قول داده تا سال2009 در این برنامه را تخته کند!
فاطمه عبدلی- خسرو نقیبی- احسان ناظم بکایی- سعید جعفریان